مهدویت رمز نجات بشریت

جهت بهره برداری در راستای تعالیم متعالی اسلام و فرهنگ غنی تشیع

مهدویت رمز نجات بشریت

جهت بهره برداری در راستای تعالیم متعالی اسلام و فرهنگ غنی تشیع

خرقه پوشی- بدعتی دیگر

یکی دیگر از بدعتهای تصوف که ریشه در تعالیم غیر اسلامی دارد خرقه پوشی و خرقه دادن است.
خرقه در لغت به تکه ای از پارچه، پاره ی لباس، جامه ای که از تکه های گوناگون دوخته شده باشد[1]و در اصطلاح به لباس رسمی صوفیان گفته می شود که از تکه های بی ارزش پارچه بصورت چهل تکه می دوخته اند. و ...

یکی دیگر از بدعتهای تصوف که ریشه در تعالیم غیر اسلامی دارد خرقه پوشی و خرقه دادن است.
خرقه در لغت به تکه ای از پارچه، پاره ی لباس، جامه ای که از تکه های گوناگون دوخته شده باشد[1]و در اصطلاح به لباس رسمی صوفیان گفته می شود که از تکه های بی ارزش پارچه بصورت چهل تکه می دوخته اند. و به نامهای مختلف از قبیل مرقعه، جبّه، لباچه، فرجی، گپنک مصطلح بوده است و صفاتی از قبیل هزار میخی، هزار بخیه، نه تو، ده تو، صد تو به آن داده اند.[2]
دیر زمانی از ظهور و شکل گیری تصوف در اسلام نمی گذشت که خرقه به عنوان نماد تصوف رخ نمود، و با گذشت زمان همراه با تغییراتی که در جهات مختلف تصوف بوجود می آمد، خرقه هم از قافله عقب نمانده و آداب و رسوم فراوانی را به خود اختصاص داد.
سرانجام بر خلاف آنکه خرقه در روزگاری، تن پوشی ساده برای تظاهر به زهد و ریاضت بود، اندک اندک از سادگی خارج شد و جزء البسه رسمی خانقاه داران قرار گرفت و به جنس و رنگ و شکل و دوخت آن توجه فراوان شد و آداب، سنن، شرائط و احکامی برای آن وضع کردند که مانند ردای صدارت و جامه ی قضاوت به واجدان شرائط پوشانده می شد و آنها را در جرگه صوفیان خانقاهی از دیگران جدا می ساخت. و برای مقدس جلوه دادن آن ذوق صوفیانه مطالب فراوان بر آن بافت.
برای نمونه نوشته اند: « نقل است که درویشی در وادی می رفت. شیری قصد او کرد. چون در درویش نگریست، بغرّید و روی در خاک نهاد و برفت. درویش در جامه ی خود نگاه کرد، پاره ای از جامه ی شیخ رقی بر دوخته بود. دانست که شیر حرمت آن داشت. »[3]
یا برای حسین بن منصور حلاج ساخته اند که قبل از به دار آویخته شدن به خادم خویش گفته بود: « چون خاکستر من در دجله اندازند، آب قوّت گیرد، چنان که بغداد را بیم غرق باشد آن ساعت خرقه ی من به لب دجله بر، تا آب قرار گیرد. پس روز سوم خاکستر حسین را به آب دادند همچنان آواز "أنا الحقّ" می آمد و آب قوّت گرفت. خادم خرقه ی شیخ به لب دجله برد. آب باز قرار خود شد و خاکستر خاموش گشت.»[4]
یا نقل کرده اند که رابعه را در خواب دیدند و می گفت: «خداوند فرمان داد تا خرقه ی مرا به عنوان زینت از عرش آویختند.»[5]
و برای تقدیس بیشتر خرقه، آن را در هاله ای از راز و رمز پیچیدند، از جمله اینکه می گفتند هر پاره از این لباس به زبان حال سخنی دارد و به همین اعتبار در جای جای آن اسماء مقدسه ی الهی نظیرعزیز، ستار، لطیف، رحیم، صبور، شکور، کریم، مرشد، واحد، احد، فرد و صمد می نوشتند، چنانکه خرقه مولوی در موزه ی مخصوص مدفنش از سر شانه تا کمر با دعا و مربعاتی از اسماء مزین است.
رفته رفته، خرقه به نشان منصب و یا مقامی برای صاحبش مبدل گشت و پسوند هائی که بر لفظ خرقه افزوده شد از این مرتبه و منزلت حکایت داشت، که از جمله می توان به خرقه توبه، خرقه تشبّه، خرقه تصوّف، خرقه تصرّف، خرقه خدمت، خرقه ندامت، خرقه ذکر، خرقه عبادت، خرقه سماع، خرقه ارادت، خرقه تبرک، خرقه صحبت، خرقه ارشاد، خرقه ولایت، خرقه خلافت و خرقه جانشینی اشاره کرد.
خلاصه آنکه خرقه ی صوفی، اصل و نسب او محسوب شده و مقام خرقه گیرنده به نسبت عظمت خرقه دهنده مشخص می شود، به همین جهت صوفیان هر عصر برای گرفتن خرقه از مشایخ بزرگ زمان خود به خانقاه آنها رفته و در سلک مریدان آنان در می آمدند تا بتوانند کسب خرقه نمایند، غالبآً در کتب شرح احوال صوفیان مانند "نفحات الانس" یا "تذکرة الأولیاء" نسبت خرقه ی اولیاء صوفیه بیان شده است و حتی بعضی از بزرگان صوفیه برای بالابردن درجه ی خود، نسبت خرقه ی خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله امیر المؤمنین علیه السلام حضرت خضر علیه السلام و ... رسانیده اند! مثلاً جامی در نفحات در مورد خرقه ی محی الدین عربی می نویسد: «نسبت خرقه ی وی در تصوّف به یک واسطه به شیخ محیی الدین عبد القادر گیلانی قدس الله تعالی سرّه می رسد، و نسبت دیگر وی در خرقه به حضرت خضر علیه السلام می رسد به یک واسطه. قال رضی الله عنه " لِبستُ هذه الخرقةَ المعرُوفةَ من یَدِ ابی الحسن علی بن عبد الله بن جامع ببُستانِه بالمقْلی خارجِ الموصِلِ سنةَ إحدی وستّمائة، و لَبَسَها ابنُ جامع من یدِ الخضر، علیه السلام . و فی الموضعِ الّذی ألْبَسَه إیّاها ألْبَسَنیها ابنُ جامع و علی تِلک الصّورة من غیر زیادةٍ و نقصانٍ." و نسبت دیگر وی به خضر علیه السلام می رسد بی واسطه. قال رضی الله عنه: "صحبت أنا و الخضر علیه السلام وتأدبْتُ به و أخَذْتُ عنه فی وَصیَّةٍ أوصانیها شِفاهاً التّسلیم لمقامات الشیوخ و غیر ذلک، و رأیتُ منه ثلثَة أشیاء من خرقةِ العواید: رایتُه یَمْشی علی البحر و طیّ الارض و رأیتُه یصلّی فی الهواء"»[6] و همان طور که مشاهده می شود محیی الدین ابن عربی ادعای اخذ خرقه از حضرت خضر علیه السلام دارد، که این نوع ادعاها در میان صوفیان برای تحکیم جایگاهشان، فراوان یافت می شود، برای مثال احمد بن سلیمان نقشبندی بر آن است که مقابل حجر الأسود، خرقه از دست خضر علیه السلام پوشیده است و خضر به او گفته است که آن را در مدینه از دست رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پوشیده است.[7]
نتیجه آنکه؛ خرقه و خرقه پوشی که هیچگونه پیشینه ای در شرع مقدس و سیره معصومین علیهم السلام نداشت، بدعتی دیگراز اهل خانقاه است که برای موجه کردن آن از هیچ تلاشی، حتی جعل حدیث هم کوتاهی نکردند!

پی نوشتها:
[1] - فرهنگ عمید، ص 527
[2] - خرقه صوفیان، عباس وعیدی ، ص 60
[3] - تذکرة الأولیاء، ص 500
[4] - همان، ص 594
[5] - اسرار التوحید، ج 2 / 459
[6]- نفحات الانس، ص 546
[7] - داوریهای متضاد، داوود الهامی، ص34

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد